ملیت :  ایرانی   -  قرن : 13 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد سوم)
از اكابر علماء مجتهدین و اجلاى فقهاء و محدثین امامیه در 1259 ق متولد شد. پدرش مرحوم آخوند ملاعباس معروف به پیشنماز از علماى متقى و معروف بود. شیخ فضل‏الله پس از انجام تحصیلات مقدماتى و سطح عازم بین‏النهرین شد و قریب ده سال در عراق توطن نمود وى از شاگردان برجسته میرزا محمد حسن شیرازى بود و غیر از فقه و اصول و حدیث و كلام و فلسفه و ریاضیات، علوم غریبه مانند جفر و غیره را آموخت و شاعر هم بود و تخلص نورى داشت. شیخ فضل‏الله پس از مراجعت از عتبات از معاریف علماء گردید و كار و بارش خیلى رونق گرفت و مرجعیت تام پیدا كرد و مورد توجه شاه و امناء دولت قرار گرفت. در واقعه تحریم تنباكو و بلواى آن شیخ در كنار حاج میرزا حسن آشتیانى قرار داشت و جزو چند مجتهد مجاهد بود. اعتمادالسلطنه براى رفع بحران تنباكو چندین بار به او مراجعه و از طرف شاه درخواست كرد به نحوى كه ممكن است به غائله خاتمه دهد ولى شیخ جز بطلان قرارداد و جمع كردن بساط انگلیسها راهى را ارائه نداد. در مجلسى كه در دربار از علماء و بزرگان براى مسأله تنباكو تشكیل شد شیخ فضل‏الله جدا در لغو قرارداد پافشارى كرد و ناصرالدینشاه ناچار در اجراى فتواى میرزاى شیرازى و خواسته علماى تهران قرارداد را لغو و مبلغ پانصد هزار تومان غرامت پرداخت. شیخ فضل‏الله پس از فسخ قرارداد چند تلگراف به آیت‏الله شیرازى مخابره و ضمن اعلام فسخ قرارداد درخواست نمود فتواى حلیّت دخانیات را توسط او صادر نماید. شهرت و آوازه شیخ از احراز سلطنت ناصرالدینشاه به اوج رسید. اتابك براى حفظ خویش خود را به او نزدیك كرده، بیشتر دعاوى دولتى را به محضر او احاطه مى‏كرد. مرحوم ناظم‏الاسلام كرمانى در این باره چنین نوشته است: بارى عین‏الدوله صندوق مالیه را ترتیب داد و خرابى دربار را خواست اصلاح كند لكن جهالت و استبداد و تكبر این شاهزاده كار را خرابتر كرد. با حاج شیخ فضل‏الله متحد گردید امورات شرعى و عرفى بلكه مملكتى را راجع به محكمه شیخ نورى نمود تا آنكه كار شیخ بالا گرفت و كارهاى عمده را صورت و انجام مى‏داد. شیخ فضل‏الله كه در دوران صدرات عین‏الدوله فعال مایشاء و همه كاره بود از این موقعیت مغرور شد و از دوستان قدیم مانند سیدعبدالله بهبهانى و سیدمحمد طباطبائى خود را كنار كشید و طبعا عین‏الدوله هم با داشتن شیخ فضل‏الله توجه زیادى به آن دو نداشت. این مسأله باعث شد كه طباطبائى و بهبهانى طریق دیگرى انتخاب كنند و آن مخالفت با عین‏الدوله و تأسیس عدالتخانه بود. جبهه‏گیرى روحانیت در دو جناح از همان موقع آغاز شد. شیخ فضل‏الله با همكارى شیخ على‏اكبر بروجردى، شیخ محمد آملى از یك طرف و سیدعبدالله بهبهانى و سیدمحمد طباطبائى از طرف دیگر مبارزه شدید و علنى خود را آغاز كردند. شیخ فضل‏الله توانست سید ابوالقاسم امام‏جمعه را نیز با خود همراه سازد. اولین ضربتى كه به گروه شیخ فضل‏الله وارد شد تخریب ساختمان بانك استقراضى روس بود كه با فتواى سید محمد طباطبائى انجام گرفت. توضیح آنكه در 1308 ه.ق ناصرالدینشاه امتیاز مؤسسه رهنى كه بعد به بانك استقراضى تبدیل گردید به دو نفر از اتباع روسیه واگذار نمود. روسها تصمیم گرفتند كه اداره مركزى بانك را در بازار احداث نمایند از این رو پس از تفحص، محلى را در نظر گرفتند كه در اراضى موقوفه سید ولى كه در آخر بازار كفاشها واقع و مدرسه مخروبه و قبرستان متروكه بود، براى ساختمان درنظر گرفتند. براى اجازه آن به چند نفر از روحانیون مراجعه كردند، ولى هیچكدام زیربار اجازه نرفتند، سرانجام به حاج شیخ فضل‏الله رجوع كردند و او حاضر شد اراضى مزبور را جهت ساختمان بانك به مبلغ هفتصد و پنجاه تومان به ملاحظه تبدیل به احسن به روسها بفروشد و روسها عمارت بزرگ و مجللى در آن زمین موقوفه برپا كردند. در 1323 ه.ق كه مبارزه در جناح روحانى آغاز شد از طرف سید محمد طباطبائى موضوع در چند مجلس مطرح و بعضى از وعاظ به آتش دامن زدند تا اینكه در یك روز جمعیتى حدود بیست هزار نفر به محل بانك رفته و ساختمان مزبور را در یك طرفه‏العین محو و نابود كردند. بعد از مراجعت مظفرالدینشاه از سفر سوم اروپا، عین‏الدوله در مظان اتهامات زیادى قرار گرفت و جناحهاى مختلف علیه او شروع به فعالیت نموده شبنامه‏ها منتشر شد و روزنامه‏ها تهمتهاى فراوان به او زدند. بازار سیاست از هر طرف آشفته‏تر شد و موضوع چوب زدن تجار قند و تبعید سعدالدوله وزیر تجارت به مناسبت حمایت از تجار، دسته دیگرى از اصناف و تجار را در صف مخالفین عین‏الدوله جا داد. موضوع تأسیس عدالتخانه كه نخستین خواسته روحانیت و تجار و اصناف بود ظاهرا مورد موافقت شاه قرار گرفت؛ ولى عین‏الدوله با وعده و وعید در انجام آن تعلل مى‏كرد. شیخ فضل‏الله با هوش و فطانت خاصى كه داشت سقوط عین‏الدوله را نزدیك دید و براى اینكه در آینده جایى براى خود داشته باشد با سید عبدالله و سید محمد مجددا نزدیك شد ولى این بار سیدین او را به بازى نمى‏گرفتند و رفت و آمد آنها ظاهرى بود. شیخ فضل‏الله از لحاظ مراتب علمى و فقاهت اعلم بر سایرین بود ولى در این برهه از زمان حاضر بود در كنار پیشوایان دیگر قرار بگیرد. از این رو در قیامى كه منجر به صدور فرمان مشروطیت گردید خدمات زیادى انجام داد ولى سید عبدالله بهبهانى كه رقابت شدیدى با او داشت بین شیخ فضل‏الله و سایرین افتراق ایجاد كرد. شیخ فضل‏الله حاضر بود همه گونه با آنها همراهى و همكارى كند ولى مخالفین او را به حریم خود راه ندادند و او ناگزیر از صف آنان اعراض نموده خود را به دامان محمد علیشاه انداخت و مشروطه مشروعه را براى خود عنوان نمود و در آن زمینه كه عاقبتى ناگوار برایش داشت گام برداشت. تا زمانیكه مظفرالدینشاه حیات داشت اختلاف بین مشروطه خواهان و مستبدین زیاد به چشم نمى‏خورد و جبهه‏هاى مخالف و موافق در مقابل یكدیگر قرار نگرفته بودند ولى پس از مرگ او و اعلام پادشاهى محمد علیشاه وضع تغییر كرد. سید عبدالله بهبهانى و سید محمد طباطبائى با قبول نمایندگى اقلیتهاى مذهبى در گردش كار مجلس سرپرستى داشتند. دولت‏ها براى پیشبرد اهداف و مقاصد خود بد آنها توسل مى‏جستند و هر كارى با مداخله آنها انجام مى‏گرفت. منزل آندو، محل رفت و آمدهاى سیاسى بود، همه چیز در اختیار آنها قرار گرفته بود و شیخ فضل‏الله در عوض تمام قدرت خود را از دست داده بود. در یكسال اول سلطنت، محمد على شاه آنچنان كه منعكس شده است با مشروطه مخالف نبود ولى دستجات تندرو، مانند بعضى از نمایندگان، انجمن‏هاى مختلف و مطبوعات موجبات جدایى شاه را از مشروطه و مجلس فراهم كردند. قتل اتابك، سوءقصد به محمد على شاه و فشار به شاه براى اخراج درباریان از موجباتى بود كه شاه را نسبت به مشروطیت منزجر نمود و خواه و ناخواه به دامن استبداد پناه برد. شیخ فضل‏الله هم كه از نشستن روى قالیچه محروم شده بود براى بدست آوردن قدرت در تشویق و كمك به برنامه‏هاى استبدادى شاه تأثیر بسزایى داشت. شیخ فضل‏الله در مقابل روحانیون مشروطه خواه جناح مستبدرا پى‏ریزى كرده خود در رأس آن قرار گرفته و عنوان مشروطه مشروعه به آن داد؛ زیرا وى معتقد بود مشروطه را چون شاه مرحوم به ملت اعطاء كرده چیز بدى نیست ولى منظور آن شاه مشروطه مشروعه است كه با موازین شرعى تطابق دارد. اقدامات شیخ فضل‏الله علیه مشروطه و مشروطه‏خواهان از اوایل 1286 ش آغاز شد و در روز سوم تیر ماه همانسال در رأس عده‏اى از روحانیون و طلاب و اصناف كه بالغ بر پانصد نفر مى‏شدند به حضرت عبدالعظیم رفته و در آنجا تحصن اختیار نمودند. وعاظ حاضر در آن تحصن همه روزه ضمن ایراد سخنانى حكومت مشروطه را خلاف شرع دانسته و تقاضاى جدى از شاه به عمل آورده كه باید مشروطه مشروعه شود. در همان ایام همه روزه تلگراف‏هایى در این زمینه با امضاى شیخ فضل‏الله و سایر روحانیون و مجتهدین به علماى نجف مخابره مى‏گردید و همچنین تلگراف‏هایى به تمام شهرهاى ایران مخابره مى‏شدند. مهمترین واقعه‏اى كه علیه مشروطیت با سرپرستى و ارشاد شیخ فضل‏الله صورت گرفت واقعه توپخانه بود. ابتدا عده‏اى از اجامر و اوباش و مخالفین مشروطه به سركردگى مقتدر نظام و صنیع حضرت به مجلس شوراى ملى حمله برده بین آنها و مخالفین مجلس كار به تیراندازى رسید و سپس دامنه زد و خورد به توپخانه كشیده شد. در توپخانه شیخ فضل‏الله و شیخ على‏اكبر بروجردى و شیخ محمد آملى و حاج میرزا ابوطالب زنجانى در مسند فرماندهى نشسته و وعاظى مانند سید محمد یزدى و سیداكبر شاه و سید على آقا یزدى حاضر بودند و هر كدام به نوبت بالاى منبر قرار گرفته، مطالبى در ذم مشروطیت و مجلس ایراد مى‏نمودند. سرانجام شیخ فضل‏الله به منبر رفته و مشروطه‏خواهان را تكفیر نمود و آنان را به عنوان مرتد و بابى نام برد. در میان مستبدین عده‏اى مشروطه خواه هم داخل شده بودند و گاهى با فرستادن صلوات سخنان ناطقین را قطع مى‏كردند و یا شعارهایى مى‏دادند. براى آرامش مجلس مستبدین شخصى را به نام میرزا عنایت زنجانى كه بیش از همه شعار مى‏داد گرفته و او را كشتند و نعش او را به درختى آویزان كردند. واقعه توپخانه دو سه روزى به طول انجامید. سید عبدالله بهبهانى و سید محمد طباطبائى هم در مقابل اقدامات شیخ فضل‏الله و اعوان و انصارش ساكت ننشسته، علماى نجف را نسبت به او بدبین ساختند و در نتیجه عده‏اى از علماى نجف مانند محمد حسین میرزا خلیل، آخوند ملامحمد كاظم خراسانى و شیخ عبدالله مازندرانى طى تلگرافى شیخ فضل‏الله نورى را به علت مخالفت با مشروطه تكفیر كردند و متذكر شدند مخالفین را به ارض اقدس تبعید نمایند. متن تلگراف علماى نجف چنین بود: حجج اسلام بهبهانى، طباطبائى؛ چون نورى مخل آسایش و مفسد است تصرفش در كلیه امور حرام است. كشمكش بین مشروطه خواهان و مستبدین سرانجام به خون كشیده شد و لیاخف به دستور محمد على شاه مجلس را به توپ بست و صداى مجاهدین و مشروطه‏خواهان موقتا خاموش شد. جمع كثیرى از مجاهدین و مشروطه‏خواهان به زندان باغشاه افتادند و عده‏اى نیز به وضع فجیع اعدام گردیدند، بهبهانى و طباطبائى هم به تبعید رفتند. شاه در باغشاه به تخت نشست و شیخ فضل‏الله نیز مجددا به قدرت رسید و مقام و موقعیتش از سال‏هاى قبل بیشتر شد و آنچه او مى‏گفت شاه به انجامش مى‏كوشید. در آبان ماه 1287 به دستور شیخ فضل‏الله نورى اجتماع بزرگى در باغشاه مقر محمد على شاه با شركت روحانیون، رجال، معاریف، بازرگانان، اصناف و مالكین تشكیل شد و مذاكراتى پیرامون نوع حكومت در ایران آغاز شد. شیخ فضل‏الله فریاد برآورد مشروطه با شریعت سازگار نیست و تلگراف‏هایى را كه از طرف بعضى از روحانیون شهرها و مردم در مخالفت با مشروطه رسیده بود قرائت نمود. سرانجام عریضه‏اى به شاه نوشته و استدعا كردند از مشروطه صرفنظر نمایند. عده زیادى از علماء این عریضه را امضاء كردند، امضاء اول مربوط به شیخ فضل‏الله بود. یك هفته بعد مجددا جلسه‏اى در باغشاه با حضور علماء و بزرگان و معاریف تشكیل گردید و شاه نیز در آن جلسه مشاركت كرد و مصرا از وى خواستند كه مشروطه را فراموش كند. محمد على شاه اعلامیه‏اى انتشار داد و متذكر شد چون پیرو احكام مقدس اسلام مى‏باشم و چون علماء اعلام نموده‏اند مشروطیت خلاف شریعت است لذا انصراف خود را از مشروطه اعلام مى‏داریم. اعلامیه محمد على شاه در اذهان مشروطه‏خواهان تأثیر بسیار بدى گذاشت. همه مى‏دانستند تصمیم شاه ناشى از تلقین شیخ فضل‏الله است، از این رو عده‏اى كمر به قتل او بستند و براى اجراى قتل كریم دواتگر را انتخاب نمودند. ساعت 8 بعدازظهر روز 9 دى ماه 1287 هنگامى كه شیخ با چند نفر از خادمین خود عازم منزل بود مورد سوءقصد قرار گرفت و شیخ و سه نفر از خادمین مجروح شدند. ضارب وقتى دستگیر شد تیرى در دهان خود خالى كرد و مجروح شد. شیخ فضل‏الله پس از مدتى ضارب خود را بخشید و قریب یك ماه بسترى بود تا سرانجام بهبود یافت (كریم دواتگر سرانجام به تیر غیب گرفتار و كشته شد). فتح تهران توسط قواى بختیارى و مجاهدین گیلان به جنگ مستبدین و مشروطه خواهان پایان داد. محمد على میرزا از سلطنت خلع و احمد میرزا ولیعهد به جانشینى او به تخت نشست و عضدالملك نایب‏السلطنه شد. مستبدین و طرفداران محمد على شاه دو دسته شدند، عده‏اى همراه او به سفارت روس رفتند و عده‏اى هم در دیگر سفارت‏خانه‏ها بست نشستند. قبل از گرفتارى شیخ فضل‏الله از سفارت روس به او مراجعه شد و به او تأمین جانى و مالى پیشنهاد كردند، ولى شیخ نپذیرفت و شهادت را بر توسل بر اجنبى ترجیح داد. جریان دستگیرى و محاكمه و اعدام شیخ فضل‏الله در چند كتاب منقوش است. مرحوم مهدى ملكزاده در كتاب تاریخ مشروطه خود مشروحا به این موضوع اشاره كرده است كه ما عین نوشته ایشان را نقل مى‏نماییم: توقیف و حبس حاجى شیخ فضل‏الله به خلاف محمد على شاه و صدر اعظمش سعدالدوله و جمعى از وزرا و درباریان و رجال مستبد كه نامردانه پس از آنهمه جنایت و آدم‏كشى راه فرار را پیش گرفتند و به سفارت اجنبى كه بزرگترین دشمن استقلال ایران بود پناه بردند. حاجى شیخ فضل‏الله استقامت و شخصیت خودش را حفظ كرد و در خانه ماند و منتظر پیش آمد و تقدیرات شد. مى‏گویند همانروز كه محمد على شاه به سفارت رفت سعدالدوله براى حاجى شیخ فضل‏الله پیغام فرستاد كه جان شما در خطر است و خوب است به یكى از سفارتخانه پناه ببرید ولى حاج شیخ فضل‏الله از این پیشنهاد سرباز زد و زیر بار این ننگ نرفت و جواب داد مقام روحانیت من اجازه‏ى اقدام به این عمل را نمى‏دهد. در همانروز كسانى كه از طرف حاجى شیخ فضل‏الله به وسیله پنجاه عدد تفنگ سه تیر كه از دولت گرفته بود مسلح شده بودند و در اطراف خانه‏اش سنگربندى كرده و تا ساعت آخر با مشروطه‏خواهان جنگیدند متفرق شدند و از صدها نفر پیروان و مریدان كه همه روز گردش جمع مى‏شدند و در مجمعش حضور پیدا مى‏كردند كسى دیده نمى‏شد و جز چند نفر مستخدم شخصى و افراد خانواده‏اى كسى در خانه و اطراف او نبود روز 12 رجب جمعى از مجاهدین به خانه شیخ رفتند و او را دستگیر نمودند و به وسیله درشكه به میدان توپخانه‏اش آوردند و در یكى از اطاق‏هاى طبقه فوقانى محبوسش نمودند آرى شیخ در همان میدان توپخانه كه در یك سال و نیم پیش در پوش سلطنتى كه براى او برپا كرده بودند و در صدر آن جاى داشت و هزارها نفر را بر ضد مشروطه و حكومت ملى قیام داده بود محبوس گردید. ناگفته نگذاریم به خلاف رفتار عمال استبداد با محبوسین باغشاه مجاهدینى كه شیخ را دستگیر و محبوس نمودند كوچكترین بى‏احترامى در حق او روا نداشتند و كارى كه موجب رنج و شكنجه‏ى بدنى و یا روحى او بشود ننمودند و مى‏توان گفت تا حدى با احترام به او عمل كردند. شیخ از زمانیكه حبس شد تا موقعیكه اعدام گشت تمام ساعات را با بردبارى و خونسردى و متانت گذراند و ضعف نفس از خود نشان نداد و راه عجز و ناله و توسل به این و آن را در پیش گرفت و شخصیت خود را حفظ كرد. محاكمه و اعدام محققین و كسانى كه به تاریخ نهضت‏هاى ملل و انقلابات امم آگاهند به خوبى مى‏دانند كه در انقلابات ملى همینكه كسى جلب به محكمه انقلابى شد مخصوصا اشخاص مهم كه گذشته‏ى آنها براى همه روشن است و به خوبى و بدى آنها همه آگاهى دارند و عهده‏دار و رهبرى دسته مخالف را داشته‏اند قبلا محكوم به اعدام بوده و تشكیل محكمه جز صورت سازى چیز دیگرى نیست. حاجى شیخ فضل‏الله هم از این قاعده عمومى مستثنى نبود و مى‏توان گفت كه پیش از محاكمه محكوم به اعدام شده بود و همینكه دستگیر و جلب به محكمه انقلابى شد محكومیت او غیرقابل اجتناب بود. محكمه انقلابى در عمارت توپخانه كه در قسمت جنوبى میدان توپخانه بود با عضویت رؤساى مجاهدین تشكیل گردید و به همان نحویكه صنیع حضرت و آجودان‏باشى را محاكمه نمودند شیخ را احضار به محاكمه او پرداختند. ناگفته نگذاریم كه اعضاى محكمه انقلاب اكثرشان سران مجاهدین تندرو و بقول معروف دو آتشه بودند و رؤساى معتدل و سرداران از عضویت محكمه سرباز زدند و خود را به آنچه مى‏گذشت نمى‏خواستند آشنا كنند و حتى به روبرو شدن با جلب شدگان خوددارى كردند. ادعانامه شیخ ابراهیم زنجانى ادعانامه‏ى مفصلى كه حاكى بر مجرمیت شیخ بود قرائت نمود و اعدام مجرم را از محكمه تقاضا كرد. چون ادعانامه‏ى مذكور داراى مقدمه طولانى است و درج آن در این تاریخ چیزى بر معلومات خوانندگان نمى‏افزاید از نگارش آن صرفنظر نموده و اصل ادعانامه را از نظر خوانندگان مى‏گذرانیم. وقتى كه شدت و ظلم جور مقتدرین و عالم نمایان به احكام ناسخ و منسوخ و ناحق ایشان و تعطیل احكام اسلام و هرج و مرج امور خواص و عام در ایران به نهایت شدت رسید عموم خلق علاج را به مشروطیت دولت دیدند كه اساس آن این است كه تصرفات امرا و عالم نمایان و پادشاه در نفوس و اعراض و اموال خلایق به طور دلخواه مطلق نبود، حدى در تصرف پادشاه و حكام و دیگران بود و احكام الهیه چنانچه در اسلام مقرر است در حق همه جارى شود نه اینكه وقتى مقتدرین مرتكب فساد بشوند منعى نباشد و ضعفا صد مقابل مجازات ببینند و جمعى همیشه در كمال راحت و معبودیت دسترنج دیگران را گرفته به صرف عیش رسانیده و ایشان را در ذلت و بدبختى نگاهدارند. جمعى از عقلا از طرف مردم جمع شده و مشاوره در اصلاح امور مملكت و معیشت و حفظ آب و خاك و رفع تعدى متعدیان نموده و نگران باشند كه آنچه مردم بعنوان مالیه براى حفظ امنیت مى‏دهند به مصرف عیاشى غارتگران نرود. مظفرالدین شاه قبل از محمد على میرزا مخلوع این استدعاى ملت را قبول كرده قانون و عهدنامه اساسى را امضا كردند و جنابعالى هم با چند نفر از معروفین علما در استحكام این اساس دخالت داشته زیاده از هشت ماه اغلب خودت حاضر مجلس شورى بود و با حضور شما و جمعى دیگر مواد قانون اساسى نوشته شده و تصحیح شد، چه شد ناگهان شق عصاى امت كرده ایجاد خلاف میان مردم نموده و علم مخالفت بلند كرده و جمعى از اشرار را بدور خود جمع نموده و ماده‏ى مفسده عظیم و علت اولیه‏ى خونریزى پنجاه هزار نفر نفوس ایرانى بى‏گناه و هتك اعراض و رعب قلوب و سلب بیشتر از صد كرور اموال و تخریب آبادیها گردیدید، اگر این عنوان حرام بود چرا خود هشت ماه در استحكام آن كوشیدى و اگر حلال و واجب بود چرا با آن شدت مخالفت نمودى و مردم را به ضدیت با یكدیگر دعوت فرمودى چرا بعد از اینكه اظهار مخالفت كردى مكرر به تو نصیحت كردند یك شب بنده خوده هم بودم در خانه آقاى میرزا سید محمد طباطبائى، آقا سید عبدالله بهبهانى هم بود و بیست و پنج نفر از معتبرین وكلا هم حاضر بودند قسم غلیظ و شدید در حضور كلام‏الله مجید یاد كردى كه خیانت به ملت نكرده، همیشه موافقت با مشروطیت نمایى مجددا بعد از چند روز قسم را شكسته نداى فساد دادى و چادر مخالفت زدى بعد جماعتى را گرد آورده و گفتى خلاف من فقط در سر آن یك ماده قانون اساسى است، باز جمعى همان ماده را برداشته در خانه خودت آورده، بنده هم بودم و به اتفاق بیست نفر از وكلا مدلل كردیم كه همان ماده همانطور كه هست باید نوشته شود باز قرآن حاضر كرده قسم مؤكد یاد كردى كه دیگر ابدا مخالفت نكنى و فردا به مجلس بیایى به ناگاه قسم و عهد را شكسته به حضرت عبدالعظیم رفتى در حضرت عبدالعظیم كتبا و نطقا چه افترا كه به وكلا نزدى چه فساد بود كه نكردى به چه دلیل وكلا را بابى و دهرى خواندى آیا تصور نكردى كه در قانون انتخابات بعموم اهل ایران دستورالعمل داده شده كه هركس را متدین و امین دانند انتخاب كنند. آیا همه مردم بابى بودند كه بابى انتخاب كردند یا سایرین غیربابى بودند و در میان خود امین را غیربابى نیافتند یا آنكه خاصیت دیوارهاى بهارستان بود كه كسانیكه آنجا آمده‏اند بعد از چند ماه بواسطه پولهائى كه شما گرفتید آنها بابى شدند. در حضرت عبدالعظیم هر مجمع فساد كه شما رئیس آن بودید جمعى از اوباش مفتخوار را از چند هزار تومان تا چند دینار خرج مى‏دادید. آیا این پولها را كه به شما داده بود كه فساد كنید، آیا از خود مى‏دادید، جنابعالى هم مثل من از عتبات در حال فلاكت عودت كردید این پول را از كدام تجارت یا صناعت یا كسب گرد آوردید، این یا رشوه احكام و یا مال فقرا و ایتام بود البته این پول را در مدتى جمع كرده بودید به چه دلیل در پیش چشم خودت فقرا و ضعفا و ایتام با كمال عسرت معیشت مى‏كردند و تو این اموال فقرا را ضبط كرده زیاده از عیش با وسعت در چنین مقام افساد و اشرار مى‏دادى، اگر شما مشروطیت را حرام دانستید دیدید كه عموم علماء مرجع تقلید عتبات و سایر بلاد ایران جز چند نفر ریاست طلب و دنیاپرست همه آن را واجب دانستند و اقلا نه عشر مردم ایران در طلب آن جان مى‏دادند آیا ممكن است حرمت چنین چیزى مضر دین باشد تا منكر آن كافر و مرتد و مستحق قتل گردد، نهایت اینكه بى‏انصافى كرده مى‏گفتید مسئله خلافى است رأى من این است كه باید تأیید مقتدرین و ظلام كرد در چنین مسئله خلافى مخالف آن عاصى نیست تا چه رسد با آنكه كافر باشد. پس به چه دلیل اشرار را اغوا مى‏كردید كه مشروطه‏طلبان را از قتل و ضرب به هر اذیت معاف ندارند. بعد از آنكه مقدار پولها كه گرفتید در حضرت عبدالعظیم به مصرف افساد رسانیدید و نمى‏دانیم چه قدر ذخیره كردید. و بالاخره از آنجا مأیوس شدید این حرام كه مى‏گفتید كم كم حلال شد و سكوت جایز گردید؛ زیرا رأى شما تابع اشارات بود و در واقعه‏ى میدان توپخانه نمى‏دانم وجه مأخوذى به چه كثرت بود كه به آن شدت اقدامت وحشیانه و متجاهرانه را نمودید خود را رئیس‏الاسلام نامیده با مهتر و قاطرچى و ساربان و كلاه‏نمدیهاى محلات و اشرار همدست شده چادر در میدان زده در حضور مبارك شما آن اشرار مستانه فریاد ما چاى و پلو خواهیم مشروطه نمى‏خواهیم، بلند كرده و همه قسم رذالت و فحاشى كردند. چند نفر بى‏گناه را كشتند و به اشاره و سكوت شما از درخت آویخته چشم مقتولین را با خنجر در حضور عالى درآوردند بفرمایند آن مقدار مصارف كه با آن جمعیت و شرارت صرف مى‏شد و جنابعالى شركت داشتید از چه محل حلال بود تلگرافات افساد شما به شهرها در تلگرافخانه‏ها موجود است كدام فساد و شرارت را در آن چند روز محض میل محمد على میرزا فروگذار كردید. آیا مى‏توان گفت این است حمایت اسلام، شما را به هرچه اعتقاد دارید قسم مى‏دهم اگر حضرت پیغمبر یا امام علیه‏السلام حاضر بودند آن مجمع شما را به چه نام مى‏نامیدند. بعد از اینكه از فساد میدان توپخانه نتیجه مطلوبه حاصل نكردید با دست‏هاى مخفى كه هشیاران مى‏دیدند در همه قسم فساد و هرج و مرج در اجتماعات و انجمن‏ها و اغتشاش بلاد و مغشوش كردن ذهن محمد على میرزا و تقویت او به مخالفت ملت اقدام كافیه كردید در بیرون رفتن محمد على میرزا از شهر به باغشاه و ترتیب مقدمات تخریب مجلس شورا و محل امید ملت ایران سرسلسله شاپشال و امیر بهادر و مفاخرالملك و صنیع حضرت و مجلل و مجدالدوله و حاجى محمد اسماعیل مغازه و امثال ایشان شما بودید. و اكثر دستورالعملها را مى‏دادید آیا شكستن عهد و قسم و توپ بستن به خانه خدا و قتل نفوس و هتك قرآن و زدن افترا و بهتان به وكلاى پارلمان این اعمال را حلال مى‏دانستید یا خیر آیا در حبس و زجر سادات و محترمین و به حلق آویختن مظلومین و حبس و زنجیر مردمان بى‏تقصیر و كشتن آن جمع كثیر محمد على میرزا را مصاب مى‏دانستید یا مخطى، اگر مخطى مى‏دانستید چرا نهى نكردید اگر قدرت نداشتید چرا مثل ملت علم اعتراض و تحصن به حضرت عبدالعظیم و جمع نمودن مردم و جلوگیرى از منكر و رفع فساد نكردید بلكه با كمال خرمى و انبساط به تبریك رفته و اظهار شادمانى كردید و تأیید شدت‏هایى كه كردند نمودید. آیا آن قتل نفوس و گرفتارى و تبعید محترمین و تصرفات در اموال ملت كه ذخیره‏ى چند ساله‏ى ایران بود و اخذ تقدیمات بر حكومتها و اعطاء مناصب و تصرفات در خزانه و مالیه مملكت از مالیات و گمرك و تلگرافخانه و غیرها و اتلاف اشیاء ذخیره و پامال كردن اسلحه قورخانه و تقویت در فرستادن لشكر به یك شهر معتبر ایران مثل تبریز كه چندین هزار ضعفا و عجزه و نسوان و اطفال دارد و در خانه خود نشسته هجوم بر كسى نمى‏كردند، بلكه در مقابل زورگویى آنها دفاع از خود مى‏كردند این فرستادن توپها و افواج و امثال رحیم‏خان و بستن راه آذوقه بر مردم یك شهر و تخریب و غارت دهات آذربایجان و هتك نسوان و تصرف در تمام امور و اموال مردم و هواى نفس كه از محمد على میرزا و مشیرالسلطنه و قوام‏الدوله و مجدالدوله و امیربهادر و سایر شركاء شما بودند كه سلطنت غیرمشروطه عبارت از اینگونه كارها است اینها را شرعى و صحیح مى‏دانستید: اگر شرعى نمى‏دانستید به خط خود نوشته بدهید اگر شرعى مى‏دانستید به چه جهت تأیید مى‏كردید و شب و روز با مشیرالسلطنه و امیربهادر ترتیبات مى‏دادید. لامحاله مشروطیت از این حرام‏تر نبود، پس چرا براى منع این كارها اقداماتى نكردید به حضرت عبدالعظیم نرفتید و به میدان توپخانه جمع نشدید و فریاد نكردید. در این استبداد صغیر: چه پولها از مردم براى احكام و توسط و نصب حكام و اعطاى مناصب گرفتید و چه پول‏ها از مال ملت از دست محمد على میرزا گرفتید، اگر راست بگوئید باید بیش از صد هزار تومان از این میان برده باشید، آخر این چه بى‏رحمى است این مال رعیت بیچاره است بگوئید كجا ذخیره شده بدهید به هزار قسم مورد حاجت خرج كنند. این وسط چه تحریكات شما و امام جمعه به میرزا حسن تبریزى و ملاباقر زنجانى و سایر عالم نمایان و اشقیا كردید. تلگرافات و مكتوبات شما همه را در دست دارند كه القاء فساد كرده به شركت ایشان خونها ریخته و خانه‏ها بر باد دادید و آتش بدودمانها زدید كه هنوز دود آن فضا را تیره كرده مگر این مردم به شما چه كرده‏اند مگر از بركت مال و خدمات ایشان محترم و مكرم و صدرنشین و معبود و مسجود و نافذالكلمه و صاحب مال و عیش و پارك و قصر و جلال نشدید، آیا جزاى خدمات این مردم بیچاره این بود. آیا به قدر سعى در كشتن ملك‏المتكلمین و میرزا جهانگیرخان و قاضى قزوینى اقدامى كردید، بر فرض عدم اصلاح حكم خداوند این است كه هر یك از این دو دسته را یاغى بدانید و با او جنگ كنید، شما آیا تبریزیها را كه در خانه‏ى خود نشسته بودند و سرداران ملت را كه مى‏خواستند به این شهر آمده مطالب خود را بگویند، جلو راه ایشان را گرفته مانع شدند اینها را یاغى مى‏دانید پس چرا مخلوط با سرباز و قزاق و الواط صنیع حضرت شده با آنها جنگ كردید. و اگر لشكریان امیربهادر را یاغى مى‏دانستید چرا با ملت موافقت نكرده با آنها جنگ نكردید. نگوئید كه چون عمامه داریم و زحمت و مشقت و سینه بگلوله دادن و در مقابل آفتاب در خاك خوابیدن را به سرباز داده‏ایم و خود باید از لذایذ متنعم باشیم، مگر حضرت پیغمبر و على علیه‏السلام عالم نبودند یا عمامه نداشتند كه اسلحه برداشته جهاد كردند. بعد از توپ بستن مجلس و مسجد و هتك قرآن و قتل نفوس چه محبوبیت در دربار محمد على میرزا پیدا شد كه شما شب و روز و اكثر اوقات را با محمد على میرزا و امیربهادر و غالب اوقات در كالسكه مشیرالسلطنه تشریف برده خلوتها كرده و نقشه‏ها براى تخریب بلاد و تعذیب عباد كشیدید با آن همه قدس و مسجد و عمامه علنا بر عدوات حجج‏الاسلام و آیات الله فى‏الانام كه مرجع خواص و عام در عتبات مقدسه هستند اظهار عناد كردید بلكه تفسیق نمودید، آیا امیربهادر و ارشدالدوله و مجدالدوله را بهتر از مرحوم حاجى میرزا حسین و آقاى خراسانى و آقاى مازندرانى تصور مى‏كردید؛ چرا خود و امثال خودتان از ملاهاى رشوه‏گیر اجتماع كرده كنكاشها براى سختگیرى به مردم و اذیت عدالت طلبان مى‏نمودید، آزاد حرف مى‏زدید و هر كجا مى‏رفتید اما بندگان خدا را از اجتماع و مراوده با یكدیگر و گفتن حرف حق منع مى‏كردید در این سیزده ماه چقدر سرباز و قزاق مسلح در هر معبر گماشته هر نوع اهانت و خوارى به مردم كردید اگر آزادى در حركات خوب است، چرا مردم را منع كردید، بد است چرا داشتید. وقتى كه محمد على میرزا اعلان كرده بود كه در 19 شوال انتخاب و افتتاح مجلس شود، شما و امثال خودتان كه براى یك فلوس از دین و مذهب دست مى‏كشند جمع كرده بر ضد عموم ملت ایران و تمام مسلمانان عالم و علماى عتبات و علماى بى‏غرض احكام نوشته و مهر زده و گفتید باید مشروطه داده نشود مشروطه حرام است و از طرف ملت هم گفتید مردم نمى‏خواهند با اینكه از آفتاب روشن‏تر است كه اینها همه عمدا از روى كنكاش محض دریافته‏اند جزئى وجه رذالت بود مسلما شما حرام دانسته رد كردید. شما كه خود را رؤساى اسلام نامیده و مى‏گویید نهى از منكر مى‏كردید، آیا چرا سایر منكرات را ردع نكردید، آیا این حبس و زجرها و گوش بریدن و دهان توپ گذاردن و مهار كردن و جریمه‏ها و رشوه‏ها و غارت‏ها و تعرض به عرض مسلمانان و چوب بستن و شلاق زدن و بلكه آویختن و شكنجه كردن و داغ نمودن و تعطیل حدود و احكام و مساجد و احكام و رشوه و شهادت ناحق و ناسخ و منسوخ و خوردن اوقاف و وصیت‏هاى اجبارى و جمع مال فقرا و صرف تجملات و سایر فسق‏ها و معصیت‏هاى واضح، تعطیل مساجد، منكرات نیستند، چرا به نهى و ردع اقدام نكردید و مضبطه ننوشتید و فریاد نمى‏خواهم بلند نكردید همه را بر سر عدالت و حقانیت نیاوردید آیا مشروطه‏طلب بودن چه گناهى بود كه قاتل و قاطع‏الطریق و دزد و راهزن و زانى و شارب خمر و مرتكب هر معصیت بلكه هر كافر مرتد در امان بود و مشروطه‏خواه در امان نبود حتى اینكه مردم براى خلاصى از شرور شما به زیر بیرق فرنگیان و كفار پناه بردند و به بلاد خارجه گریختند و در پناه خارجه درآمدند، مع‏ذالك امان نیافتند مثل دوستداران اهل بیت در زمان بنى‏امیه شما گفتید مشروطه طلب واجب‏القتل است و كافر است آیا تمام رعایاى عثمانى و نه عشر ایرانى و تمام مسلمانان هند، قفقاز، مصر و افریقا، تونس، الجزیره تركستان و سایر بلاد شب و روز براى آزادى از قید عبودیت نشر عدالت را مى‏طلبند همه كفار و واجب‏القتل هستند جز شما اشرار حامیان ظلم و استبداد و معاونان شر و فساد نعوذ بالله من شر انفسنا آیا شما چرا در همه اقدامات محمد على میرزا و امیربهادر و مشیرالسلطنه و مجدالدوله از همه پیش قدمتر و نقشه‏كش بودید در اهلاك و تخریب آذربایجان و فشار به اهل طهران و جعل اكاذیب بى‏پایان مواضعه با بدخواهان ایران از اتباع خارجه و فروختن این مشت خاك و تنگ‏گیرى به متحصنین سفارت عثمانیه و مانع شدن مردم از تحصن و منع آذوقه از ایشان مدتى بلكه كنكاش در قتل ایشان به ارسال مارها و عقاریب و همه قسم تهدید و تعرض آیا شما چرا امر كردید به شكستن نمره‏هاى درهاى عمارات مردم كه مبغلى براى آنها صرف شده بود. آیا آن را غیر از اینكه سبب هدایت جوینده مى‏شد ضررى داشت. شما كه اینقدر دقت داشته‏اید چرا از اجتماعات بر استماع نقالى دروغ و بازى‏ها بلكه بیع مسكرات و سیر معاصى را منع نكردید و چرا از تخریب در و دیوار و سقف مجلس شورا مانع نشدید. اگر مال محمد على میرزا بود تضییع مال بود، اگر مال دیگرى بود ظلم و عدوان به چه جهت توپ بستن به خانه ظل‏السلطان و ظهیرالدوله و سایر خانها و غارت اموال آنها و میرزا صالح خان حلال شده و از جانب شما اقدامى در منع دیده نشد بلكه ترغیب و تحریك نمودید به چه دلیل به گوش لشكر و سرباز كه روانه تخریب آذربایجان و قتل مسلمانان مى‏شدند دعا خوانده ایشان را ترغیب كردید و مى‏گفتید شما براى حفظ اسلام مى‏روید خدا كمك تا اینكه ایشان موفق شده مسلمانان را بكشند چه تو را واداشته بود كه با آنكه خود را حجةالاسلام مى‏خواندى شب و روز با امیربهادر و مشیرالسلطنه و مفاخرالملك و صنیع حضرت و مجلل و امثال ایشان در دربار و خانه خودت خلوت و كنكاش كنى با اینكه خودتان معاشرت با جباران را ممنوع و خلاف شئون علماى دین بلكه از جمله اعانت به عدوان مى‏شمردید چگونه اینان حامى اسلام و علماى عتبات مخرب اسلام شدند چگونه كلاه‏نمدیها فریاد مى‏كردند ما دین مى‏خواهیم و مشروطه نمى‏خواهیم با ایشان بودید اما جمعى از ولایات كه هریك را اقلا ده هزار نفر منتخب و متدین دانسته ایشان را بابى، دهرى و مخرب شرع مى‏نامیدید، چرا محمد على میرزا را گول زده و مانع شدید كه وفاى به عهد نكرده و سبب این قدر خونریزى بزرگ در ایران و ویرانى هزارها دودمان، بلكه دخول خارجه به خاك ایران و توحش مردمان شدید و حرث و نسل را ضایع كردید اینها به یك طرف بدترین جنایات اینكه نقشه قتل و دستگیرى مقام محترم حضرت عبدالعظیم خصوصا آقاى سید على آقاى یزدى كشیدید و مفاخرالملك و صنیع حضرت را با اشرار نابكار سید كمال و سید جمال واداشتید شبانه ریخته، بیچاره مرحوم میرزا مصطفى و میرزا غلامحسین و رفیقان ایشان را با موحش‏ترین وضعى به قتل رسانیدند چرا با همه‏ى اینكه دیدید تمام ولایات ایران بهم خورده و هیجان ملت از قتل جوانان امت به نهایت رسیده اعلام عمل به قانون اساسى را مى‏طلبند و محمد على میرزا جز قبول علاجى نداشته و اعلان كرد باز تو از خون مردم ایران سیر نشده اصرار داشتى كه حرام است و هم مسلكان خود را جمع و كنكاش داشتى كه بازیها درآورده فریاد پول و پلو خواهیم مشروطه نمى‏خواهیم بلند كنید حتى اینكه تمام مردم دانسته به دستور شما صد توپ تنزیب از بازار گرفته از قاطرچى و مهتر بنا كردید عمامه گذاردن و ملا ساخته مخلوط مفتخواران كرده و قشونى از جنس ملا تشكیل داده كه مردم فهمیده باطل‏السحر این نقشه را به كار بردند. چرا بعد از اعلان قانون اساسى در ماه ربیع‏الثانى با آن همه زحمات ملت و تشكرات كه از این اعلان كردند شروع شد كه شورش بلاد تمام شود باز شماها كه عمده خود شما بودید نگذاردید محمد على میرزا كه همه بلاد از دستش رفته و طهران مانده بود، آن وقت جلب قلوب ملت كرده و بلاد را امنیت داده به طور حقیقت اقدام به معیت كرده و فساد را خاتمه دهند، بلكه محض حفظ منافع خودتان سلطنت او را فدا ساخته واداشتید به همان تنها كتابت قناعت كرد ابدا تغییرى به وضع استبداد و سختگیرى نداد و قدم به طرف قبول مستدعیات ملت برنداشت تا بالاخره ملت مجددا مایوس شدند و چاره را منحصر به علاج قطعى دیدند چرا بالاتر همه‏ى خیانتها طرح و نقشه ریختند كه بلاد اسلام را به دست خارجه بدهید و دیگران را بر ایرانیان حكم روا سازید تمام سعى شما و تهدید ملت را منحصر بفروش مملكت و التجا به دیگران قرار دادید در باطن اجانب را دعوت به مملكت نمودید و با كمال بشاشت و خرمى این را اظهار و اشتهار كردید كه سالدات چنین و قزاق چنان مثل اینكه برادران عزیز خود را به مهمانى خوانده‏اید البته به نقشه تو و شركاء تو بود كه محمد على میرزا اقدام به جنگ اخیر با ملت كرد و تو بزرگوار دویست تفنگ گرفته به دست اشرار سپرده و دور خانه‏ى خودت جمع و سنگر نمودى كه ملتیان را بكشى و از هر نوع اقدام مضر كوتاهى نكردى به چه دلیل اسلحه ملت را به تصرف اشرار داده و آنها را تحریص به قتل ملت كردى، چرا تو با آن همه معیت با محمد على میرزا اقلا در آخر وقت او را دعوت نكردى كه لامحاله شرف یك دودمان سلطنت را نبرده پناه به دولت دیگر نبرد لامحاله با ملت معیت كند و یا تسلیم ملت شود آیا این ملت نجیب گمان داشتى با او محترمانه معامله نكند یا آنكه یك مرده به نام به كه صد زنده به ننگ. سؤالات اتهام‏نامه در یك محیط بهت و سكوت قرائت شد. حاجى شیخ فضل‏الله به دقت به مندرجات آن گوش مى‏دادید. پس از خاتمه‏ى قرائت لایحه‏ى مذكور چند دقیقه صحبتى به میان نیامد و همه منتظر بودند كه شیخ در مقابل اتهامات مندرجه در لایحه چه عكس‏العملى از خود نشان خواهد داد و چگونه از خود دفاع خواهد كرد. ولى شیخ صحبتى نكرد و زبان به گفتگو نگشود. مستعان رئیس كمیته جهانگیر كه از طلوع مشروطیت خود شاهد و ناظر كلیه وقایع و حوادث بود به شیخ گفت در مقابل اتهامات وارده كه قرائت شد چه جواب مى‏دهید. پیش از اینكه وارد سؤال و جوابهائى كه میان شیخ و قضات محكمه‏ى انقلابى رد و بدل شد بپردازم، متذكر مى‏شوم كه در این چند ساله كه نگارنده‏ى این تاریخ براى جمع‏آورى مدارك صرف وقت بلكه مجاهدت كردم، نتوانستم صورت قطعى و گزارش كتبى یا صورت مجلس آن محكمه‏ى تاریخى را كه به طور قطع مى‏توان گفت در تاریخ چندین هزار ساله‏ى ایران نظیر نداشته به دست بیاورم، ظنّ قوى این است كه صورت جلسه‏اى تهیه و تنظیم نشده است و یا اگر شده در همان روزها از میان رفته است. بنابراین آنچه در این موضوع مى‏نویسم مطالبى است كه از بعضى او اعضاء محكمه و یا رؤساى مجاهدین كه در آن جلسه حضور داشته‏اند شنیده‏ایم و از طرف آنها نقل قول مى‏كنم. سؤالاتى كه از حاجى شیخ فضل‏الله شد و مطالبى كه در اتهام‏نامه قید شده بود بر دو نوع بود. بعضى‏ها به درجه‏اى مسلم و غیرقابل انكار بود كه شیخ جوابى بر رد آنها نداشت، مثلا واقعه‏ى میدان توپخانه و منبر رفتن شیخ و تكفیر كردن مشروطه‏خواهان و بابى خواندن وكلاء و تشویق كردن الواط و اوباش را بر ضد مجلس و یا رساله در تحریم مشروطیت كه به خط خود نوشته و در همه جا منتشر شده بود و همچنین تلگرافاتى كه به روحانیون و سرجنبانان شهرستانها كرده بود و آنها را به مخالفت با مشروطیت تحریك نموده بود و در موقع تصرف تلگرافخانه به دست مجاهدین افتاد و فتوایى كه به امضاء خود و جمعى از علماى مستبد طهران نوشته و در باغشاه تسلیم محمد على شاه نموده بود و اعلامیه‏هایى كه به امضاء خود در حضرت عبدالعظیم و مدرسه مروى منتشر نموده بود و از این قبیل. بعضى دیگر سؤالات قابل دفاع بود و شیخ مى‏توانست رد و یا انكار كند. قسمت اول را چون نمى‏توانست تكذیب كند، جواب داد من مجتهد هستم بر طبق الهامات قوه‏ى اجتهاد و شم فقاهت راهى را كه مطابق شرع تشخیص دادم پیروى نمودم. عمیدالسلطان در جواب مى‏گوید شما از بدو طلوع مشروطیت با این اساس موافق بودید و قانون اساسى هم كه اصول و مقررات مشروطه در روى آن استوار است با موافقت خود شما تهیه و به تصویب رسید پس از آن هم در قانون اساسى تغییرى داده نشد كه موجب مخالفت شما بشود در اینجا شیخ قافیه را باخت و در ضمن آنكه از قانون اساسى و مشروطه مشروعه صحبت كرد گفت: چند نفر از دشمنان من مشروطه را منحصر خودشان كرده بودند و مى‏خواستند من در آن راهى نداشته باشم و كنار بروم آنها از مشروطه و مزایاى آن بهره‏مند بشوند. سؤالات دیگرى از شیخ شد كه به هریك جواب داد- ابوالفتح زاده سؤال كرد كه بر طبق اقرار صحیح صنیع حضرت در محكمه قتل میرزا مصطفى آشتیانى به دستور شما انجام یافته- شیخ این اتهام را رد كرد و گفت: مفاخرالملك و مجلل‏السلطان عامل آن قتل بوده‏اند و من كوچكترین اطلاعى از آن نداشتم. میرزا على خان دیوسالار سؤال كرد شما با سفیر روس سر و سرّ جلسات محرمانه داشته‏اید و سعدالدوله هم در جلسات سرّى شما شركت داشته است. شیخ جواب داد، اغلب سفراى خارجه بدیدن من مى‏آمدند شاید در یكى از ملاقات‏ها سعدالدوله هم حضور داشته ولى ملاقات من با سفرا مخفى نبوده و علنى بوده و جنبه سیاسى و مشورتى و كنكاش نداشته است. منتصرالدوله پیشكار سپهسالار سؤال مى‏كند در نامه‏یى كه شما به خط خودتان به شیخ‏الاسلام قزوینى نوشته بودید و در میان نوشتجات آن به دست مجاهدین افتاد شما به او دستور داده بودید كه قوایى تهیه كند و با ملیون جنگ كند- شیخ جواب مى‏دهد، شیخ‏الاسلام بدرجه‏یى با مشروطه مخالف و دشمن بود كه احتیاج به تشویق و تحریك من نبود. میرزا على محمد خان سؤال مى‏كند- شما جمعى از اوباش را با تفنگ‏هایى كه از محمد على شاه به وسیله كامران میرزا نایب‏السلطنه گرفتید مسلح نمودید و تا آخر با ملت جنگ كردید و محارب هستید- شیخ جواب مى‏دهد هر مسلمانى بر طبق اصول دین مكلف است از خود دفاع كند و من براى دفاع از خود و بستگانم اقدام كردم. نظام‏السلطان سؤال مى‏كند: بنا به تقاضاى شما محمد على شاه اسماعیل خان سرابى را بدار آویخت. شیخ جواب مى‏دهد من كشتن اسماعیل خان را پس از واقعه مسبوق شدم. یكى از اعضاء محكمه مى‏پرسد شما عین‏الدوله و حاجى میرزا حسن‏آقا مجتهد و سید هاشم را به وسیله مكاتیب متعدد كه در دست است به قتل و غارت و قلع و قمع مردم تبریز تشویق نمودید و مردم بى‏گناه تبریز را كه جز حق مشروع و ملى خود كه اجراى قانون اساسى بود و شاه و خود شما به حفظ آن قسم خورده بودید محارب خوانده و آنها را واجب‏القتل دانسته‏اید شیخ جواب صریحى به این سؤال نمى‏دهد و فقط مى‏گوید مكاتبات من با عین‏الدوله دوستانه و براى احوال‏پرسى بود. اعضاء محكمه هریك به نوبه خود سؤالاتى مى‏نمایند كه چون از مضمون و مفهوم آن مدركى در دست نیست به سكوت مى‏گذرانم. در خاتمه جلسه آقا شیخ ابراهیم زنجانى به پا مى‏ایستد و به طور صریح چنین مى‏گوید، جناب حاجى شیخ فضل‏الله بر طبق فتوا و حكم حجج‏الاسلام نجف اشرف كه سواد آن در همه‏ى ایران منتشر شده مفسد فى‏الارض است و باید بر طبق قوانین اسلام با او همان معامله‏یى را كه خداوند راجع به مفسد فى‏الارض دستور داده رفتار نمود. شیخ را به اطاقى كه در آن محبوس بود مى‏برند و اعضاء محكمه انقلابى به كنكاش مى‏پردازند و پس از یك ساعت مشاوره به اتفاق رأى مى‏دهند كه چون حاجى شیخ فضل‏الله نورى قیام بر ضد حكومت ملى نموده و سبب قتل هزارها هزار نفوس و خرابى بلاد و غارت و فساد گردیده و حجج اسلام نجف اشرف هم او را مفسد فى‏الارض تشخیص داده‏اند محكوم به اعدام است. اعدام وسایل اعدام از چند روز پیش فراهم شده بود و دارى كه صنیع حضرت و آجودان باشى را به آن آویختند در میان میدان توپخانه سرپا بود مأمورین اجرا حكم محكمه انقلاب را به حاجى شیخ فضل‏الله ابلاغ كردند و بلادرنگ او را در میان گرفته و از پله‏هاى طبقه فوقانى عمارت توپخانه سرازیر شده وارد میدان شدند سطح میدان، پشت‏بام‏ها، ایوان‏ها از هزارها نفر مردم طهران پوشیده شده بود عده‏ى زیادى مجاهد مسلح دو طرف راهى كه محكوم را به طرف دار هدایت مى‏كرد صف كشیده بودند هیاهو و جنجالى برپا بود كه گوش را كر مى‏كرد و صداى زنده‏باد مشروطه و مرگ بر مستبدین فضاى میدان و خیابان‏هاى اطراف را فرا گرفته و برق تفنگ و سرنیزه‏ها در زیر آفتاب گرم تابستان چشم را خیره مى‏كرد، محكوم فاصله میان محبس و محل اعدام را با خونسردى و متانت پیمود و با كبر سن و پیرى، ضعف و ناتوانى از خود نشان داد و در دقایق آخر عمر ثبات و استقامت خود را به ظهور رسانید. مى‏گویند یا از روى عمد یا اتفاق دار را در محلى برپا كرده بودند كه در واقعه میدان توپخانه منبر را در آن محل گذارده بودند و حاجى شیخ فضل‏الله در همان محل از روى منبر مردم را به مخالفت با مشروطیت و آزادى دعوت مى‏كرد و قانون اساسى را مخالف شرع و دین اعلام مى‏داشت و مشروطه‏خواهان را بى‏دین و بابى مى‏نامید. به محض رسیدن به پاى چوبه‏دار دو نفر از مجاهدین طناب را به گردان محكوم انداختند و او را بالا كشیدند و آن مرد روحانى پس از یك دوره مبارزه تاریخى به دنیاى دیگر شتافت و داستان شگفتى از دوره عمر پر سر و صدا و پر آشوب خود در صفحات تاریخ به یادگار گذارد. ناظرین كه نزدیك به محل اعدام بودند، نقل مى‏كنند كه جان كندن شیخ بیش از نیم دقیقه طول نكشید و پس از آنكه او را به دار كشیدند تشنجى در اعضایش ظاهر شد و سپس چراغ عمرش خاموش شد. در آن روز شهرت یافت كه شیخ مهدى پسر حاجى شیخ فضل‏الله كه از مشروطه‏خواهان بود در موقع اعدام پدرش حضور داشته و كف مى‏زده و اظهار بشاشت مى‏كرده. گرچه شیخ مهدى با مسلك پدر همراه نبود با او مراوده نداشت ولى شهرت بالا بكلى خالى از حقیقت و راستى است میرزا محمد نجات براى نگارنده نقل كرد كه همان موقعى كه شیخ را اعدام كردند من به عمارت تخت مرمر رفتم و شیخ مهدى را دیدم زیر درخت چنارى نشسته و گریه مى‏كند. مرحوم شیخ فضل‏الله نورى از اجله علماء معقول و منقول بود و اعلم بر علماى آن روز شمرده مى‏شد. وى صاحب تألیفات عدیده‏اى است، از جمله تذكره‏الغافل و ارشادالجاهل به زبان فارسى است كه یكسال قبل از وفات خود آن را تألیف نموده و پیش از قتل خود نشر داده و در آنجا مرام خود را مبین داشته و بعضى از حوادث را كه بعد از او وقوع یافته خبر داده است. به غیر از صحیفه مهدویه كه ادعیه حضرت ولى عصر (ع) را در آن جمع كرده است چند اثر دیگر نیز دارد. شیخ فضل‏الله دو همسر اختیار كرد، همسر اولش دختر دائى او بود كه سه فرزند پسر و پنج دختر از وى داشته است. از همسر دیگرش یك پسر و سه دختر باقى گذاشت. در قتل ناجوانمردانه شیخ فضل‏الله مرثیه‏هایى زیادى سروده شد. (1259/ 1258- شهادت 1327 ق)، عالم دینى، فقیه اصولى، مجتهد، مرجع تقلید، مدرس و شاعر، متخلص به نورى. از علماى بزرگ شیعه در اوایل قرن چهاردهم هجرى و خواهرزاده و داماد حاج میرزا حسین نورى، صاحب «مستدرك الوسائل» مى‏باشد. در قریه‏ى لاشك، از توابع شهرستان نور، به دنیا آمد و در بلده نشو و نما یافت. تحصیلات مقدماتى را در همان جا شروع و در تهران به پایان رسانید و سپس براى تكمیل مراتب علمى راهى عتبات گردید و از محضر شیخ مهدى آل كاشف‏الغطاء و شیخ راضى نجفى و میرزا حبیب‏اللَّه رشتى و میرزاى شیرازى استفاده نمود و پس از تكمیل تحصیلات به ایران مراجعت كرد. وى از دایى خود، محدث نورى، اجازه روایت گرفت. از صاحب عنوان سید اسماعیل شریف‏الاسلام و از وى برادر زاده‏اش، آقا نجفى تبریزى، روایت كرده است. وى سالها در تهران مرجع امور دینى و مصدر خدمات بسیارى بود. در آغاز جریان مشروطیت با مشروطه‏خواهان حتى در مهاجرت به حضرت عبدالعظیم (ع)، همراهى كرد. ولى چون روش مشروطه‏خواهان را مخالف با دیانت تشخیص داد به مخالفت با ایشان پرداخت و خواستار حضور پنج تن از مجتهدان طراز اول در مجلس شد تا مصوبات مجلس را با احكام دینى تطبیق نمایند و همین امر موجب دشمنى مشروطه‏خواهان با وى گردید. چنانكه پس از فتح تهران شیخ فضل‏اللَّه محكوم به اعدام و در میدان توپخانه تهران به دار آویخته شد. پیكر او، پس از تحویل به خویشانش، به قم حمل و در صحن بزرگ حضرت معصومه (ع) دفن گردید. از آثارش: «تقریرات» اساتیدش در فقه و اصول، مانند «رساله‏ى مشتق» كه تقریر بحث شیرازى است؛ «تذكرة الغافل و ارشاد الجاهل»؛ «الصحیفة المهدویة» یا «الصحیفة القائمیة» كه ادعیه‏ى حضرت ولى عصر (عج) را در آن جمع نموده است؛ «سؤال و جواب» یا «شصت مقاله» از فتاواى میرزاى شیرازى كه شیخ فضل‏اللَّه نورى آن را جمع‏آورى كرده است؛ «تحریم مشروطیت»، حاوى علت موافقت اولیه و مخالفت ثانویه وى با مشروطیت و دلایل شرعى او؛ «دیوان» شعر.[1]